کد مطلب:253187 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:256

آگاهی از اسرار
براساس روایات فراوان، امام معصوم (ع) هر گاه بخواهد از چیزی كه بر او پوشیده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام علی النقی (ع) نیز به سان دیگر پیشوایان، از غیب خبر می داد، آینده را به وضوح می دید. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را می دانست.

«ابوالعباس احمد ابی النصر» و «ابو جعفر محمد بن علویه» می گویند: «شخصی از شیعیان اهل بیت (ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان می زیست. روزی از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردی نیازمند، ولی سخنگو و با جرئت بودم. سالی با جمعی از اهل شهر برای دادخواهی به دربار متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادی (ع) را احضار كنند. پرسیدم: علی بن محمد كیست كه متوكل چنین دستوری داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضی ها او را امام خود می خوانند. پیش خود گفتم شاید متوكل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات كنم. مدتی بعد سواری آهسته به كاخ متوكل نزدیك شد. با وقار و شكوهی خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهی می كردند. به چهره اش كه نگاه كردم، محبتی عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم كه شر دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا می كردم. مقابلم كه رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانی فرمود: خداوند دعاهای تو را در حق من مستجاب كند، عمرت را طولانی سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند.

وقتی سخنانش را شنیدم، از تعجب ـ كه چگونه از دل من آگاه است؟ ـ ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند چه شد. من كتمان كردم و گفتم: خیر است ان شاء الله و چیزی به كسی نگفتم تا اینكه به خانه ام بازگشتم. دعای امام هادی (ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارایی ام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت كسی را كه از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم. [1] .

«خیران اسباطی» نیز در زمینه ی آگاهی امام از اسرار می گوید: نزد ابوالحسن الهادی (ع)، در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسی) چه خبر داری؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیك تر است. اما الآن حدود ده روز است كه او را ندیده ام. امام فرمود: مردم مدینه می گویند: او مرده است. گفتم: ولی من از همه او را بیشتر می بینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه می بودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه می گویند او مرده! از تأكید امام براین كلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.

سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسی) چه؟ عرض كردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان كه او هم اكنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیات [2] (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتی سكوت فرمود: دستور خدا و فرمان های او باید اجرا شوند و گزیری از مقدرات او نیست. ای خیران، بدان كه واثق مرده، متوكل به جای او نشسته و ابن زیات نیز كشته شده است. عرض كردم: فدایت شوم، چه وقت؟! با اطمینان فرمود: شش روز پس از اینكه از آنجا خارج شدی». [3] .


[1] سفينة البحار، شيخ عباس قمي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بي جا، ج 2، ص 240.

[2] او وزير معتصم و واثق بود كه مخالفان را در تنوري مي انداخت كه كف آن ميخ هاي آهني بزرگي قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوكل بعد از به قدرت رسيدن او را در همان تنور انداخت. علي بن الحسين المسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، ج 2، ص 489.

[3] الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفيد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ كشف الغمة في معرفة الائمه، علي بن عيسي الاربلي، تهران، دار الكتب الاسلامية، بي تا، ج 3، ص 236.